کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ




نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو




آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






مهرباني را بياموزيم
موسم نيلوفران در پشت در مانده‌ست
موسم نيلوفران يعني که باران هست
يعني يک نفر آبي‌ست
موسم نيلوفران يعني
يک نفر مي‌آيد از آنسوي
دلتنگي

 


[+] نوشته شده توسط مریم در 10:27 | |







 زندگي زيباست چشمي باز کن

گردشي در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشانقش بست
عينک بدبيني خود را شکست
علت عاشق  ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من ميان جسم ها جان ديده ام
درد را افکنده درمان ديده ام
ديده ام بر شاخه احساس ها
مي تپد دل در شميم ياس ها
زندگي موسيقي گنجشکهاست
زندگي باغ تماشاي خداست
گرتورانور يقين پيداشود
مي تواند زشت هم زيباشود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
زندگي يعني همين پرواز ها
صبح ها لبخندها اوازها
اي خطوط چهره ات قران من
اي تو جان جان جان جان من
باتو اشعارم پرازتو ميشود
مثنوي هايم همه نو ميشود
حرفهايم مرده راجان ميدهد
واژه هايم بوي باران ميدهد
 

[+] نوشته شده توسط مریم در 15:4 | |







 دعايت ميکنم عاشق شوي روزي

بفهمي زندگي بي عشق نازيباست
دعايت ميکنم با اين نگاه خسته گاهي مهربان باشي
به لبخندي تبسم را به لبهاي عزيزي هديه فرمايي
بيابي کهکشاني را درون اسمان تيره ي شبها
بخواني نغمه اي با مهر
دعايت ميکنم در اسمان سينه ات 
خورشيد مهري رخ بتاباند
دعايت ميکنم روزي زلال قطره ي اشکي
بيابد راه چشمت را
سلامي از لبان بسته ات جاري شود بامهر
دعايت ميکنم يک شب تو راه خانه ي خود گم کني
با دل بکوبي کوبه مهمانسراي خالق خود را
دعايت ميکنم روزي بفهمي باخدا
تنها بقدر يک رگ گردن وحتي کمتراز ان فاصله داري
وهنگاميکه ابري اسمان را با زمين پيوند خواهد داد
مپوشاني تنت را از نوازش هاي باراني
دعايت ميکنم روزي بفهمي
گرچه دوري از خدا اما خدايت با تو نزديک است
دعايت ميکنم وزي دلت بي کينه باشد     بي حسد
با عشق
بداني جاي او در سينه هاي پاک ما پيداست
شبانگاهي تو هم با عشق با نجوا
بخواني خالق خود را
اذان صبحگاهي پرکند سينه ات را از نور
ببوسي سجده گاه خالق خودرا
دعايت ميکنم روزي خودت را گم کني
پيداشوي در او
دودست خاليت را پرکني از حاجت و 
بااو بگويي
بي تو اين معناي بودن سخت بي معناست
دعايت ميکنم روزي
نسيمي خوشه انديشه ات را
گردو خاک غم بروباند
کام گرم محبوبي تورا عاشق کند برنور
دعايت ميکنم وقتي به دريا ميرسي
با موج هاي ابي دريا به رقص ايي
و از جنگل تو درس سبزي و رويش بياموزي
بسان قاصدک ها با پيامي نور اميدي بتاباني
لباس مهرباني برتن عريان مسکيني بپوشاني
به کام پرعطش يک جرعه ي ابي بنوشاني
دعايت ميکنم روزي بفهمي
در ميان هستي بي انتها بايد تو ميبودي
بيابي جاي خود را درميان نقشه ي دنيا
برايت ازو دارم که يک شب
يک نفر با عشق درگوش تو اسم رمز بگذشتن ز شب    ديدار فردا را بياد ارد
دعايت ميکنم عاشق شوي روزي
بگيرد ان زبانت 
دست و پايت گم شود
رخساره ات گلگون شود
اهسته زير لب بگويي امدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگاميکه ميپرسد زتو نام و نشانت را
نداني کيستي
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
اري بگويي هيچکس
دعايت ميکنم روزي بفهمي اي مسافر رفتني هستي
ببندي کوله بارت را
تورا در لحظه هاي روشن بااو
دعايت ميکنم اي مهربان همراه
تو هم اي خوب من گاهي دعايم کن.......

 

[+] نوشته شده توسط مریم در 14:58 | |







 بودنت را دوست دارم...





وقتي پنجه در کمرم حلقه ميکني و به آغوشت سفت مرا ميفشاري

و

وادارم ميکني به هيچ کس فکر نکنم

جز تو...!
37.jpg

[+] نوشته شده توسط مریم در 20:58 | |







هنوزمینویسم . . .

درست شبیه کودکی نابینا . . .

که هر روز برای ماهی ِ قرمز ِ مُرده اش غذا میریزد . . .

 

 


[+] نوشته شده توسط مریم در 16:21 | |







اﮔﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺷﮕﻠﯿﺶ

 

ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﻫﻮﺳﻪ !

 

ﺍﮔﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ
ﺑﻮﺩﻧﺶ ،

 

ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺲ ﺗﺤﺴﯿﻨﻪ
....

 

ﺍﮔﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻤﮑﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ !

 

ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ
ﺣﺲ ﺗﺸﮑﺮﻩ ....


ﻭﻟﯽ ....

 

ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭ
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ؟!

 

ﻋﺎﺷﻘﺸﯽ ...

 

ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ♥♥


[+] نوشته شده توسط مریم در 16:13 | |







 

خداايا ، تو هم کـم زرنگ نيستيا…
همه ی معجزهـ هاتو همون موقع کـه امکـانش وجودداشت ،

روکـردے که کار بـه جاهاے باريـک نـکـشه…
طبيعتاً درآوردن شتر از دلِ کـوه يا اژدها از عصا ،

خـيلي راحت تر ازدرآوردن يه سرِ سوزن انسانيت ازدلِ بعضي آدماے اين دوره و زمونه اس

u64bpmry0qg2hdvds6f.gif


[+] نوشته شده توسط مریم در 21:40 | |







 

ديدي که سخــــت نيســـــت

تنها بدون مــــــــــن ؟!!
ديدي صبح مي شود
شب ها بدون مـــــــــن !!
اين نبض زندگي بــــــــي وقفه مي زند…
فرقي نمي کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
ديــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!!!
طوري نمي شود

فردا بدون مــــــن ...

 7fgqn6dkxgrjwfp51.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 21:31 | |







 

افسانه يحيات حرفي جز اين نبود
يا مرگ آرزو
يا آرزوي مرگ...

 

915rc4h5cet9wkearzlp.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 11:14 | |







به تو سوگند به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا ميگردد....

زندگي زيبا نيست...

آنچه زيباست تويي. تو که آغاز منو لحظه ي پايان مني...

 

9671duwoqg07zeofru00.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 11:9 | |








آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”

 

busgk0vrewlxndhkdts5.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 13:26 | |








وقتی زری حامله شد....

زری دختر مومنی بود. همیشه نماز

ش را سر موقع می خواند، صد رقم هم
دعا بلد بود، همه مفاتیح را حفظ کرده بود. دعای جوشن کبیر، ندبه، چی و چی را
بلد بود. آخر آن موقع ها مردم به اندازه حالا دعا نمی خواندند. سالی یکی دو
بار آنهم بیشتر شبهای احیاء ماه رمضان و روز تاسوعا عاشورا گریه می کردند.
بقیه سال شادی و خنده بود. اما همان موقع هم زری، اهل دعا بود و به من  هم  دعاهای
متعدد از جمله قسمت هایی از مفاتیح را یاد داد. زری حدود 14 سال داشت که کم کم
رنگش زرد شد، شکمش هم باد کرد و گاهی هم بالا می آورد. زنهای همسایه او را که
می دیدند پچ پچ می کردند. بالاخره کم کم چند تا از زنهای همسایه گفتند که زری
حامله است! . آخرین باری که قبل از ماجرا من زری را دیدم یادم می آید روز 27
مرداد 1338 بود. توی کوچه به من اشاره کرد که بروم پشت بام خانه.

نگاهش کردم صورتش زرد بود و نگاهش معصوم. گفت حسین حرفهایی که درباره من
میزنند را تو هم میدانی؟ گفتم همه میدانند. گریه کرد و گفت به خدا من کار بدی
نکرده ام. بعد گفت دلم درد می کند. دستم را گرفت و از روی لباسش روی شکمش
گذاشت و گفت: ببین شکمم دارد بزرگ می شود ولی بخدا من کار بدی نکرده ام.  چند
روز بعد، از خانه آنها سر صدا بلند شد. برادر 18 ساله اش عباس نعره می زد که
می کشمش. من زری را با رفیقش تخم سگش می کشم. باید بگویی که این نامرد
حرامزاده  که شکمت را بالا آورده کیست. آن بی پدر، پدر سوخته ای که شکم تو را
بالا آورده کیست.  عباس نعره می زد: مادر من خودم را می کشم. من نمی توانم توی
محل راه بروم نمی توانم سر بلند کنم. اول این دختره را می کشم بعد فاسق پدر
سوخته اش را بعد خودم را. خواهر کوچک زری، سکینه که هم اسم مادر بزرگش بود و
هم سن و سال من،  گریه می کرد و فریاد می زد و کمک می خواست. زنهای همسایه می
خواستند بروند به زری کمک کنند ولی در خانه بسته بود.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط مریم در 13:20 | |







دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود..
یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آنرا باز کند
 موبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید
صبح وقت مادر پسره به دختره زنگ زد و گفت: پسرم مرده...
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک
بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت..
پسره نوشته بود... تصادف کردم
با مشکل خودم را رساندم دم در خونتون
 لطفا بیا پائین میخوام برای آخرين بار ببينمت...
«خيلي خيلي دوستت دارم»
 c4yypsfe7h18gtjwsviq.jpg

[+] نوشته شده توسط مریم در 13:11 | |








به دنبال خدا نگرد...

خدا در بيابانهاي خالي از انسان نيست ...

خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست ...

خدا در مسيري که به تنهايي آن را سپري مي کني نيست ....

خدا آنجا نيست ...

به دنبالش نگرد...

خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست...

در قلبي است که براي تو مي تپد ...

خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد ...

خدا آنجاست ...

خدا در خانه اي است که تنهايي در آنجا نيست ، در جمع عزيز ترين هايت است ...

خدا در دستي است که به ياري مي گيري ...

در قلبي است که شاد مي کني ...

در لبخندي است که به لب مي نشاني ...

خدا در بتکده و مسجد نيست ...

لا به لاي کتاب هاي کهنه نيست...

اين قدر نگرد...

گشتنت زماني است که هدر مي دهي ...

زماني که مي تواند بهترين ثانيه ها باشد...

cpmx0iy760odecc4yjx.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 22:34 | |








درجستجوي خداكوله
‌پشتي‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد.
رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.
نهالي‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ايستاده‌ بود، مسافر با خنده‌اي‌ رو به‌ درخت‌ گفت:
چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛
درخت‌ زيرلب‌ گفت: ولي‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروي‌ وبي‌رهاورد برگردي. كاش‌
مي‌دانستي‌ آنچه‌ در جست‌وجوي‌ آني، همين‌جاست...

مسافر رفت‌ و گفت: يك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ مي‌داند، پاهايش‌ در گِل‌ است، او
هيچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد يافت.
و نشنيد كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسي‌
نخواهدديد؛ جز آن‌ كه‌ بايد.

مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگين‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پيچ، هزار
سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و نااميد. خدا را نيافته‌ بود، اما غرورش‌ را
گم‌ كرده‌ بود...

به‌ ابتداي‌ جاده‌ رسيد. جاده‌اي‌ كه‌ روزي‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود. درختي‌ هزار
ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود.
زير سايه‌اش‌ نشست‌ تا لختي‌ بياسايد.

مسافر درخت‌ را به‌ ياد نياورد. اما درخت‌ او را مي‌شناخت.

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داري، مرا هم‌ ميهمان‌ كن.
مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالي‌ است‌ و هيچ‌ چيز ندارم.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط مریم در 9:29 | |








خدایا میشه سرمو بذارم رو پاهات

چشامو ببندم. تو دستتو بکش رو موهام. من آروم بخوابم.
فقط یه چیز تا خوابم نبرده بگم؛ خیلی خسته ام بیدارم نکن...

eb8yjw0jpzh5za3wrud.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 13:4 | |







اولین کسی که دوسش داری و عاشقش میشی

دلتو میشکنه و میره

دومين كسي رو كه مياي دوست داشته باشي
و از تجربه قبلي استفاده كني دلتو بدتر ميشكنه و ميزاره ميره .
بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست
و از اين به بعد ميشي اون آدمي كه هيچ وقت نبودي .
ديگه دوست دارم واست رنگي نداره ..
و اگه يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشكوني
كه انتقام خودتو ازش بگيري و اون ميره با يكي ديگه ......
اينطوريه كه دل همه آدما ميشکنه

u728inymjan6b6yszpkc.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 12:47 | |








عشـــــــــــــق يعني حس نرم اطلسي

  عشـــــــــــــقيعني با خدا در بي کسي

 عشـــــــــــــق  يعني همکلام بي صدا

♥ عشـــــــــــــق  يعني بي نهايت تا خدا

88u4ryppnwstl6zcdkle.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:23 | |








چه حسي ميشي اون صبحي که با صداي

گوشي از خواب بيدار بشي ...

 


صدات در نمياد ...

 


ولي از پشت خط يه صداي مهربون ميگه ...

 


خوابالوي کوچولوي من ....

 

پاشو ميخوام روزمو با شنيدن صدات شروع


کنم..!!

aqvk1h1kczxwolahz1u8.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:19 | |








دلم بچگي ميخواهد…

جلوي کدام مغازه پاهايم را به زمين بکوبم تا برايم بچگي بخرند ؟؟؟

esf9u9yz1iz81d8vaz8n.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:16 | |








ميبخشم کساني راکه هرچه خواستند بامن بادل♥م


وبااحساساتم کردند،ومرا


در دوردست خودم تنها گذاشتند،ومن امروز به پايان خودم


نزديکم،پروردگارا به من بياموز در اين فرصت حياتم


آهي نکشم براي کساني که دلم راشکستند!

q2j93sgpx76wj1ztdd39.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:4 | |







 

 

پرونده اش را زير بغلش گذاشتند و بيرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فرياد کشيد :

بهت گفته باشم ، تو هيچي نمي شي ، هيچي

مجتبي نگاهي به همکلاسي هايش انداخت ، آب دهانش را قورت داد خواست چيزي بگويد اما ، سرش را پايين

انداخت و رفت .

برگه مجتبي ، دست به دست بين معلم ها مي گشت اشک و خنده دبيران در هم آميخته بود ...

امتحان رياضي ثلث اول

سئوال : يک مثال براي مجموعه تهي نام ببريد

جواب : مجموعه آدم هاي خوشبخت فاميل ما

سئوال : عضو خنثي در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ريحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هيج تاثيري ندارد و گره اي از کار

هيچ کس باز نمي کند .

سئوال : خاصيت تعدي در رابطه ها چيست ؟

جواب : رابطه اي است که موجب پينه دست پدرم بيماري لاعلاج مادرم و گرسنگي هميشگي ماست .

معلم رياضي اشکش را با گوشه برگه مجتبي پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوي را تعريف کنيد ؟

جواب : نامساوي يعني ، يعني ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران اصلا نامساوي که تعريف و تمجيد ندارد ، الهي که

نباشد .

سئوال : خاصيت بخش پذيري چيست ؟

جواب : همان خاصيت پول داري است آقا که اگر داشته باشي در بخش بيمارستان پذيرش مي شوي و گرنه

مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بيمارستان تو راه خانه فوت مي کني .

سئوال : کوتاه ترين فاصله بين دو نقطه چه خطي است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد ليلا ، خواهرم را ، سريعا به مرگش متصل کرد .

برگه در اين نقطه کمي خيس بود و غير خوانا ، که شايد اثر قطره اشک مجتبي بود و معلم رياضي ، ادامه نداد

برگه را تا کرد ، بوسيد و در جيبش گذاشت

مجتبي دم در حياط مدرسه رسيده بود ، برگشت با صداي لرزانش فرياد زد :

آقا اجازه : گفتيد هيچي نمي شيم ؟ هيچي ؟

بعد عقب عقب رفت ، در حياط را بوسيد

و پشت در گم شد...


[+] نوشته شده توسط مریم در 22:4 | |








خيلي چاق بود
پاي تخته که مي رفت ، کلاس پر مي شد از نجوا
تخته را که پاک مي کرد،
بچه ها ريسه مي رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند مي زد.

آن روز معلم با تأني وارد کلاس شد.

کلاس غلغله بود.يکي گفت:«خانم اجازه!؟گلابي بازم دير کرده.»

و شليک خنده کلاس را پر کرد.

معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.

آرام و بي صدا آگهي ترحيم را بر سينه سرد ديوار چسباند.

لحظاتي بعد صداي گريه دسته جمعي بچه ها در فضا پيچيد و جاي خالي او را هيچ کس پر نکرد...گریهگریه


 


[+] نوشته شده توسط مریم در 21:52 | |







صبر کردن گاهي معجزه مي‌کند ...
تنهايي‌هايتان را پيش ‌فروش نکنيد!
فصل‌اش که برسد،به قيمت ميخرنـد...

g8n84jdjiftizztavtwj.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:9 | |







من عاشقانه هايم را

روي همين ديوار مجازي مي نويسم ! 
از غرور تـو . . .

از غرور خـودم . . .
که حاضر نيستيم يک بار
احساسمان را رو در رو به هم بگوييم. . .!

dj4nf3ebx33sofkxxgpy.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:4 | |








نه زيبــــــايم ، نه مهـــربانم... !!!! فراري از دخــــتران آهن پرســــــت و پســــران مانـــکن پرســـت... فقــــط براي خــــودم هـــــستم... خــــــوده خــــودم ! مــــــــال خودم ! صبورم و عجول!!! ســنگين... سرگــــــردان... مـــــــــغرور... قــــــانع... با يـــک پيچـــــيدگي ســـاده و مقـــداري بي حوصـــــلگيه زيــــاد!!! و بـــراي تويي که چـــــهره را مي پرســـــتي نه ســـيرت آدمــي ؛ هــــيچ ندارم راهـــت را بگيـــــــر و بـــــــرو!! حوالي ما توقف ممنـــوع است...

miah0a2f5ncsk78li2fh.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:0 | |








چه “شوري” ميزند دلم وقتي …
در چشم ديگران
اينقدر “شيرين” ميشوي !

چــــه لذتي بــــآلا تر از اينکـه اسمــت
قسـم راستـــِ يــک نفــر بآشـــَد . .

nnjn33m5u2a6665jrct.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 8:57 | |








? چـقـــــدر سخــــت اســـت ،
کـه لبـــريـــز بـاشي از ” گـفـتـــــن ” ...
ولــي …..
در هـيـــــــچ ســويـــت محـــرمـي نبـاشد ......?

cp92t9idkc5pl9yo0ifi.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 17:42 | |








__شادم تصور ميکني وقتي نميداني___لبخند هاي شادي و 

غم فرق ميکنند 

6pydvbxn41mau0t78o2m.jpg


[+] نوشته شده توسط مریم در 17:40 | |







 
آمدي...
چه زيبا، گفتم دوستت دارم
چه صادقانه، پذيرفتي 
چه فريبنده، نيازمندت شدم
چه حقيرانه، به خاطر يک کلمه مرا ترک کردي 
چه ناجوانمردانه، واژه غريب خداحافظ به ميان آمد
چه بي رحمانه، و من سوختم چه عاشقانه....

y1r71off1k7x5ur4bhp.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 9:7 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد